روز و شب خواب رياضي ديده ام خواب خطهاي موازي ديده ام
كاش در دنيا نشان از غم نبود صفر صفرم اينقدر مبهم نبود
حال ،بشنو اندكي از رشته ام مثل يك زالو به خونش تشنه ام
در رياضي چهره اي شاداب نيست هشت ترمي ،در انجا باب نيست
بچه ها پيوسته دشنامش دهند گوش خود اما به فرمانش دهند
اي رياضي ،اي رياضي چيستي؟ مي بري هردم به تيغت ،كيستي ؟
تاكه اسمت بر زبان سبز شد كل مغزم پيچهايش هرز شد
چون براي درسهايي مثل جبر گاو نر مي خواهد و يك مرد گبر
شخصيتهايي چنان فرما وگوس هر كدامش قامتم را داده قوس
بچه ها از قضيه گريان مي شوند بهر اثباتش پريشان مي شوند
بهر تنها يكصدم پايان ترم جمله مي لولند انجا مثل كرم
نانشان را همچواجر كرده است اينچنين امثال تيلور كرده است
جمله دانشجو به ظاهر مثل گل ليك در عقل وسيرت گشته خل
روزها در محضر فيثاغورس مي شود ديوانه وبي حال وحس
مي رود گاهي به چپ ،گاهي به راست مثل يك دنباله ناهمگراست
شب وليكن تا سحر خر مي زنند صحبت از دنياي ديگر مي زنند
پر اميد از شيوه اقليدسي است بينوا كف كرده در روياي بيست
چونكه انجا بيست از ان خداست نوزده را ول كه سهم انبياست
از ميان سيزده دانشكده زير ده ،گويي ميانگينش زده
از رياضي گشته خر باهوشتر كرده كمتر راه خود را بر وتر
قضيه اي را مي برد دائم به كار قضيه اي در هندسه، نامش حمار
مي زنم فرياد لبريز از يقين اي فغان از دست استوكس وگرين
ان رياضي يك،به زحمت پاس شد نمره ام ده شد ولي سر طاس شد
صنعتي من زلف ومويي داشتم بين ياران ابروئي داشتم
مي زدم فرق وسط ،گهگا ه رپ مي شدم پشت تريبونهاي گپ
از چه رو كردي سرم را طاس طاس؟ اي دريغ ،افتاده ام از اند كلاس
اي رياضي خوان شاعر گوش كن پنبه غفلت برون از گوش كن
رشته ها را غرق حلاجي مكن مسخره بر برق و نساجي مكن
مثل اين جادو گران پير زن اينقدر چون غربتي ها غر نزن
چون بهشتي بوده گر در اسمان برزمين شد صنعتي در اصفهان
شعر من لبريز از رمز بود هر چه در بالا سرودم طنز بود
خنده بر هر درد بي درمان دواست خنده بسيار هم نوعي بلاست
اي عزيزان،غصه را باطل كنيد خنده را در كار خود داخل كنيد
شاعر اين مثنوي ديوانه نيست با رياضي خوانده ها بيگانه نيست